حکایت 3

خاطره ای از امام محمّد باقر علیه السلام

به نام خداوند بخشنده مهربان

 

سلام

امـام صادق علیه السلام درخاطره اي از زمـان تبعيد امـام محمّد باقر عليه السلام به شـام (به دستور هشـام) مي فرمايند:

يك روز همراه پدرم از خانه هشام بيرون آمديم. به ميدان شهر رسيديم و ديديم جمعيت بسيارى گرد آمده اند. پدرم پرسيد: اينها كيستند؟

گفتند: كشيش هاى مسيحى هستند كه هر سال در چنين روزى اينجا اجتماع مى كنند و با هم به زيارت راهب بزرگ - كه معبد او بالاى اين كوه قرار دارد - مى روند و سؤالات خود را مى پرسند.

پدرم سرخود را با پارچه اى پوشاند تا كسى او را نشناسد و نزد آنها رفت.

راهب چنان پير بود كه ابروان سفيدش به روى چشمانش افتاده بود. با حريرى زرد، ابروان خود را به پيشانى بست و چشمانش را مانند مار افعى به حركت در آورد.

هشام، جاسوسى فرستاده بود تا جريان ملاقات پدرم با راهب را گزارش كند. راهب به حاضران نگاه كرد و پدرم را ديد و اين گفتگو بين آن دو روى داد:

 

راهب: تو از ما هستى يا از امّت مرحومه (اسلام) ؟!

امام محمّد باقر عليه السلام: از امّت مرحومه (مورد رحمت خدا).

 

راهب: از علماى اسلام هستى يا از بى سوادهاى آنان؟!

امام محمّد باقر عليه السلام: از بى سوادهاى آنها نيستم .

راهب: آيا من سؤال كنم يا تو ؟

امام محمّد باقرعليه السلام: تو . 

 

راهب رو به مسيحيان كرد و گفت: عجب است كه مردى از امّت محمّد(صل الله علیه و آله و سلم)  اين جرأت را دارد كه به من مى گويد تو بپرس!!

سپس راهب 5 سؤال پرسید و امام يك به يك پاسخ داد:


2و1. به من بگو آن ساعتى كه نه از شب است نه از روز چه ساعتى است؟ و اگر نه از روز و نه شب است پس چيست؟

امام محمّد باقر عليه السلام: بين طلوع فجر و طلوع خورشيد (بين اول وقت نماز صبح و اول طلوع خورشيد) است و آن از ساعت هاى بهشت است كه بيماران در آن شفا مى يابند. دردها آرام مى گيرند و...


3. اين كه مى گويند اهل بهشت مى خورند و مى آشامند ولى مدفوع و ادرار ندارند. آيا نظيرى در دنيا دارد؟

امام محمّد باقر عليه السلام: مانند طفل در رحم مادرش.


4. مى گويند در بهشت ازميوه ها و غذاها مى خورند ولى چيزى كم نمى شود. نظيرى در دنيا دارد؟

امام محمّد باقر عليه السلام: مانند چراغ است كه اگر هزاران چراغ از شعله آن روشن كنند، از نور او چيزى كم نمى شود.


5. به من بگو آن دو برادر چه كسى بودند كه دريك ساعت دوقلو از مادر متولّد شدند و در يك لحظه مردند. يكى پنجاه سال و ديگرى 150 سال عمر كرد؟

امام محمّد باقر عليه السلام: عزيز و عزير بودند كه در يك ساعت به دنيا آمدند و سى سال با هم بودند. خداوند جان عزير را گرفت و او صد سال جزء مردگان بود. بعد او را زنده كرد و بيست سال ديگر با برادرش زندگى كرد. پس هردو دريك ساعت مردند.


در اين هنگام راهب از جاى برخاست و گفت: شخصى داناتر ازمن را آورده ايد تا مرا رسوا كنيد. به خدا تا اين مرد در شام هست، با شما سخن نخواهم گفت. هرچه مى خواهيد از او بپرسيد.

مى گويند وقتى شب شد آن راهب نزد امام آمد و مسلمان شد.

وقتى اين خبر عجيب به هشام رسيد و خبر مناظره در بين مردم شام پخش شد بلافاصله جايزه اى براى حضرت فرستاد و او را راهى مدينه كرد و افرادى را نيز پيشاپيش فرستاد كه اعلام كنند: كسى با دو پسر ابو تراب باقر علیه السلام و جعفر علیه السلام تماس نگيرد كه جادوگر هستند!! من آنها را به شام طلبيدم. آنها به آيين مسيح متمايل شدند. هركس چيزى به آنها بفروشد، يا به آنها سلام كند، خونش هدر است!

 

 نوشته شده در 23 اردیبهشت 1387

  « صفحه قبل                                                    صفحه اصلی                                                  صفحه بعد »