حضرت ابراهیم علیه السلام

قسمت (5) - پایان

 

به نام خداوند بخشنده مهربان

هلاكت نمرود

هنگامي كه از سوي‌ خدا ندا رسيد:

"‌اى‌ ابراهيم‌! به‌ بابل‌ برو و نمرود را به‌ خداپرستى‌ دعوت‌نما"

حضرت‌ به‌ بابل‌ - كه‌ كوفه‌ امروزى‌ است‌ - نزد نمرود رفت‌ و او را به‌ خداپرستى‌ دعوت‌ نمود.

نمرود گفت‌:اى‌ ابراهيم‌! مرا به خداى‌ تو احتياجى‌ نيست‌. من‌ مى‌ خواهم ‌پادشاهى‌ را از خداى‌ تو بگيرم‌ واو را هلاك‌ نمايم‌!!

سپس دستور داد تا اتاقكى‌ به‌ تعليم‌ شيطان‌ ساختند و خود درون‌ آن‌ قرار گرفت‌ و چهار كركس‌ او را بلند كردند و بالابردند. هنگامي كه بالا رفت‌ تيرى‌ بطرف‌ آسمان‌ انداخت‌.

جبرئيل‌ آن‌ تير را به‌ خون‌ ماهى‌ آغشته‌ كرد. ماهى‌ ناليد :"خدايا تيغ‌ دشمن‌ را به‌ خون‌ من‌ آغشته‌ كردى‌". ندا رسيد كه:"‌تيغ‌ را تا قيامت‌ بر شما حرام‌ كردم‌".

نمرود تير خون آلود را كه‌ ديد گفت:كارخداى‌ ابراهيم‌ را ساختم‌.

ابراهيم ‌علیه السلام پاسخ داد: "از اين‌ حرف‌ برگرد كه‌ مردن‌ براى‌ خدا نيست‌".

نمرود گفت‌: اگر خداى‌ تو زنده‌ است‌،من‌ لشكر جمع‌ آورى‌ مى‌ كنم‌ . به‌ خدايت‌ بگو كه‌ لشكر جمع‌ كند تا با يكديگر جنگ‌ كنيم‌!

سپس‌ نمرود از اطراف‌ عالم‌ لشكربزرگى‌ كه‌ سيصد فرسخ‌ لشكرگاه‌ آنها بود جمع‌ آوري كرد .

ابراهيم ‌علیه السلام دعا كرد:‌

"خدايا ! اين ‌ملعون‌ را هلاك‌ كن‌"

خداوند به‌ عدد لشكر نمرود، پشه‌ فرستاد كه‌ بر سر هر يك ‌پشه‌اى‌ نشست‌ و در اندك‌ زمانى‌ او را هلاك‌ نمود.

رئيس‌ پشه‌ها، پشه‌اى‌ بود كه‌ يك‌چشم‌ ،يك‌ پا ،يك‌ دست‌ و نيمه‌ بدنى‌ داشت‌. آمد و روى‌ زانوى‌ نمرود نشست‌. نمرود به‌ زنش‌ گفت‌:اين‌ پشه‌ها لشكر مرا هلاك‌ كردند و دست‌ برد تا پشه‌ را بكشد كه‌ پشه‌ بلند شد و لب‌ بالا و لب‌ پايين‌ نمرود را نيش‌ زد و وارد بيني نمرود شد و به‌ داخل‌مغز وي نفوذ كرده‌ و مشغول‌ نيش‌ زدن‌ شد!

صداى‌ فرياد نمرود بلند شد و ازشدت‌ درد، خواب‌ و خوراك‌ از او سلب ‌گرديد . غلامانش‌ مرتب‌ بر سرش‌ مى‌ زدند تا پشه‌ از حركت‌ بايستد. آن پشه آنقدر او را نيش زد تا به هلاكت رسيد .

به اين ترتيب ، باقيمانده ي لشكر نمرود به‌ ابراهيم علیه السلام  ايمان‌ آوردند.

 

القاب حضرت ابراهيم علیه السلام

ابراهيم علیه السلام  از پيامبرانى‌ بود‌ كه‌ خداوند او را بيش‌ از ديگران‌ با عظمت‌ ياد نموده‌ است‌ و او را با القابى‌ چون‌:

"حنيف‌، مسلم‌، حليم‌، اوّاه‌، منيب ‌و صديق"‌ ياد كرده‌ و با اوصافى‌ چون‌:

"شاكر و سپاسگزار نعمتهاى‌ خداوند، قانت‌ و مطيع‌ خالق‌ توانا، داراى‌ قلب‌ سليم‌، عامل‌ و فرمانبردار كامل‌ خدا، بنده‌ مؤمن‌ و نيكوكار، شايسته‌ و صالح‌ درگاه‌ خدا" وى‌ را ستوده‌ است‌ و به‌ منصب هايى‌ چون‌:

"امامت‌ و پيشوائى‌ مردم‌، برگزيده‌ در دو جهان‌ و خليل‌ الله"‌ مفتخر داشته‌ است‌.

 

از جمله‌ الطاف‌ الهى‌ بر ابراهيم علیه السلام ‌ آنست‌ كه‌:

1. او را از پيامبران‌ اولواالعزم‌ قرار داد.

2. پيامبرى‌ را در ذريّه‌ او قرار داد.

3. علم‌ ،حكمت‌ و شريعت‌ به وى‌ عطا فرمود.

4. او را "امّت‌ واحده‌" خواند.

5. خانه‌ ی كعبه‌ به دست‌ او تجديد بنا شد.

6. مقام‌ امامت‌ به‌ او تفويض‌ شد .

 

وفات حضرت ابراهيم علیه السلام

مدت‌ عمر حضرت ابراهيمعلیه السلام دويست‌ سال‌ بوده‌ و در شهر "خليل‌ الرحمن" در‌ فلسطين‌ اشغالى‌ مدفون‌ است‌.

 

منبع: كتاب "همراه با پيامبران در قرآن"

 نوشته شده در 18 اردیبهشت 1386

قسمت(4)

به نام خداوند بخشنده مهربان

 

ازدواج با ساره و هجرت به مصر
ابراهيم
علیه السلام مدتى در شهر "حَرّان" اقامت گزيد و در همان شهر با دختر عمه ‏اش "ساره" ازدواج كرد، ولى از آنجائي كه مردم آن سامان به جز "لوط" و عدّه‏ اى اندك، دعوت وى را اجابت نكردند، از مردم آنجا به ستوه آمد و تصميم گرفت از آن شهر هجرت كند.

قرآن كريم به اين ماجرا اشاره مى ‏كند:

 

فَآمَنَ لَهُ لُوطٌ وَقالَ إِنِّى مُهاجِرٌ إِلى‏ رَبِّى إِنَّهُ هُوَ العَزِيزُ الحَكِيمُ (26)

و لوط به او ]ابراهيم[ ايمان آورد و ]ابراهيم[ گفت:من بسوى پروردگارم هجرت مى ‏كنم كه او صاحب قدرت و حكيم است (26)

سوره مباركه عنكبوت؛ آيه 26

 

سبب اين هجرت، دشمنى زايد الوصفى بود كه ميان ابراهيم و ايمان ‏آورندگان و ميان بُت‏ پرستانى كه از ايمان به خدا سر برتافتند، به وجود آمد. از اين رو ابراهيم علیه السلام از آنها بيزارى جسته و روگردان شد.
خداوند در قرآن كريم ‏ابراهيم
علیه السلام را براى موضعى كه در قبال قوم خود اتخاذ كرد، مورد ستايش قرار داده و مؤمنان را به پيروى از او تشويق و ترغيب فرموده است:

قَدْ كانَتْ لَكُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فِى إِبْراهِيمَ وَالَّذِينَ مَعَهُ إِذ قالُوا لِقَوْمِهِمْ إِنّا بُرَءاؤُا مِنْكُمْ وَمِمّا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ كَفَرْنا بِكُمْ وَبَدا بَيْنَنا

 وَبَيْنَكُمُ العَداوَةُ وَالبَغْضاءُ أَبَداً حَتّى‏ تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ وَحْدَهُ (4)

ابراهيم و كسانى كه بدو گرويدند، بهترين الگو هاى شمايند. آنگاه كه به قوم خود گفتند: ما از شما و از آنچه غير از خدا مى ‏پرستيد، بيزارى مى ‏جوييم. ما به شما اعتقاد نداريم و تا زمانى كه به خداى يگانه ايمان نياوريد، ميان ما و شما دشمنى و كينه ‏توزى وجود خواهد داشت(4)

سوره مباركه ممتحنه؛ آيه 4

 

ابراهيم علیه السلام همراه كسانى كه به وى ايمان آورده بودند، رهسپار "شام" گرديد. به سرزمين شام در آن زمان "كنعان" مى ‏گفتند.
وى مدت نه چندان زيادى در آنجا اقامت گزيد و پس از آن‏كه سرزمين شام گرفتار قحطى شديدى شد و مردم آن سامان مورد تهديد گرسنگى قرار گرفتند، و عدّه زيادى از مردم آن‏جا براى كسب معاش و تهيه غذا و مراتع، شهر را ترك كردند، ابراهيمعلیه السلام نيز آن شهر را به قصد "مصر" ترك گفت.

 

درخواست فرزند صالح

ابراهيم علیه السلام به همراه همسر و كنيز ِهمسر خود - "هاجر"- از مصر به "فلسطين" بازگشت.
ابراهيم
علیه السلام به داشتن فرزند بسيار علاقه‏ مند بود و از خدا خواست فرزندى شايسته بدو عنايت كند:

«رَبِّ هَبْ لِى مِنَ الصّالِحِينَ (100)

پروردگارا! به من از صالحان ]فرزندان صالح[ ببخش(100)

                 سوره مباركه صافات؛ آيه 100

ازدواج با هاجر
گويى "ساره" همسر ابراهيم
علیه السلام  احساسات آن حضرت را درك كرد و بدو گفت:
"خداوند مرا ازداشتن فرزند محروم ساخته، به نظر من شما با هاجر ، كنيزكم ازدواج كن. شايد خداوند از او به تو فرزندى عطا كند".
ساره زنى سالخورده و نازا بود كه به فرزنددار شدن او اميدى نبود. از اين رو ابراهيم
علیه السلام  با هاجر ازدواج كرد و "اسماعيل" از او متولّد شد.

تورات، در "سفر پيدايش ، فصل 17 و آيه 20، اسماعيل را اين گونه وصف كرده است:

 و أمّا إسماعيل فقد سمعتُ قولَكَ فيه و هاء نذا أُباركَه و أَنميه و أَكثرهُ جدّاً جدّاً وَيلِدُ اِثْنَى عَشرَ رئيساً وأجعله أمةً عظيمةً

گفته ‏ات را درباره اسماعيل شنيدم و من اينك او را بركت داده و به رشد و كمال مى ‏رسانم و نسلش را فزونى بخشيده و

از او دوازده رئيس به وجود مى ‏آيد و او را امّتى بزرگ مى ‏گردانم

 

هجرت ابراهيم علیه السلام  و اسماعيل به مكّه

پس از آنكه ابراهيم علیه السلام ، از هاجر داراى فرزندى به نام "اسماعيل" شد، هاجر در اثر آن دچار غرور و مباهات شد و همين سبب حسرت و رشك در درون ساره گشت.
از اين رو از ابراهيم
علیه السلام خواست تا آنها را از وى دور كند، چه اينكه زندگى با هاجر براى او طاقت فرسا بود.
ابراهيم
علیه السلام  براى فرمانى كه خدا اراده فرموده بود، خواسته ساره را اجابت كرد. خداوند به ابراهيم علیه السلام  وحى كرد تا هاجر و اسماعيل را كه دوران شيرخوارگى را مى ‏گذراند به مكّه ببرد.
ابراهيم
علیه السلام با رهنمون اراده الهى، كودك و مادر او هاجر را همراه خود برد و پس از طى مسافتى طولانى خداوند بدو فرمان داد تا در بيابانى دور از آبادى، همان‏جا كه بعدها در آن كعبه بنا مى ‏گرديد، درنگ كنند.
ابراهيم
علیه السلام ، هاجر و كودك او را در آن سرزمين بى ‏آب و علف فرود آورد و سپس آنها را ترك گفت و بازگشت.
هاجر در پى او راه افتاد و بدو گفت:"به كجا مى
‏روى؟ چرا ما را در اين بيابان وحشتزاى بى ‏آب و علف رها مى ‏سازى؟"

وى چند بار اين مطلب را تكرار كرد تا شايد ابراهيم برگردد، ولى او به راه خود ادامه داد.در اين هنگام بود كه هاجر از او پرسيد:"آيا خدا به تو چنين فرمان داده؟"
ابراهيم
علیه السلام گفت: "آرى".
هاجر اظهار داشت:"حالا كه اين گونه است خداوند به ما توجه و عنايت خواهد داشت".
سپس به مكانى كه ابراهيم، او و كودكش را در آنجا قرار داده بود، بازگشت.

ابراهيم علیه السلام در حالى كه در فراق و جدايى همسر و كودك خود سخت پريشان بود، به راه افتاد، ولى اراده خدا بر اراده او چيره گشته و تسليم پروردگار خويش شد و در حالى كه به نزد پروردگار خود تضرّع و زارى مى ‏كرد، بازگشت و با اين كلمات كه قرآن آنها را براى ما بيان كرده است، خداى خود را مى‏ خواند:

رَبَّنا إِنِّى أَسْكَنْتُ مِنْ ذُرِّيَّتِى بِوادٍ غَيْرِ ذِى زَرْعٍ عِنْدَ بَيْتِكَ المُحَرَّمِ رَبَّنا لِيُقِيمُوا الصَّلاةَ فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ النّاسِ تَهْوِى إِلَيْهِمْ وَارْزُقْهُمْ مِنَ الثَّمَراتِ لَعَلَّهُمْ يَشْكُرُونَ (37) رَبَّنا إِنَّكَ تَعْلَمُ ما نُخْفِى وَما نُعْلِنُ وَما يَخْفى‏ عَلىَ اللَّهِ مِنْ شَى‏ءٍ فِى الأَرضِ وَلا فِى السَّماءِ (38)

پروردگارا، من برخى از اعضاى خانواده ‏ام را در منطقه‏ اى بى ‏آب و علف نزديك خانه محترم تو سكونت دادم. پروردگارا، اين كار را انجام دادم

 تا نماز را به ‏پا دارند. دل‏هاى مردم را متوجه آنها گردان و بدان‏ها نعمت عنايت كن، شايد سپاسگزار شوند(37) پروردگارا، تو از آشكار و نهان ما

خبر دارى. هيچ چيز در آسمان و زمين بر خداوند نهان نيست(38)

سوره مباركه ابراهيم؛ آيات 37 و 38

 

پيدايش زمزم

هاجر، فرمان خدا را گردن نهاد و صبر پيشه كرد و در مدت اقامت خود، از خوراك و آبى كه ابراهيم علیه السلام برايشان تهيه كرده بود، استفاده كرد تا آنها تمام شده و خود و فرزندش تشنه گرديدند. او به كودكش كه از تشنگى به خود مى ‏پيچيد، نگريست و نتوانست آن منظره دردناك را تحمّل كند. از اين رو سراسيمه به ‏پا خاست و سرگردان و متحيّر و شتابان به اين سو و آن سو ، مى ‏دويد به گونه ‏اى كه در آستانه از هوش رفتن قرار گرفت.
هاجر از تپه ‏اى بلند به نام "صفا" بالا رفت و از آنجا نظاره كرد شايد آبى بيابد، ولى چيزى نديد. از آنجا پايين آمد و چون انسانى خسته و مانده ، شتابان به حركت در آمد تا بر بلندى ديگرى به نام "مروه" بالا رفت و نگاهى كرد، باز چيزى نيافت.
ديگر بار به "صفا" بازگشت و نگاهى انداخت و چيزى نيافت و اين عمل را هفت بار تكرار كرد و آخرين بار كه گذار او به "مروه" افتاد، صدايى شنيد. متوجه آن شد. ناگهان فرشته ‏اى را در "محل زمزم" ديد كه با بال‏هاى خود زمين را مى ‏كاويد تا اين‏كه آب پديدار شد.    
توضیح:

گفته شده كه، اسماعيل با پاها و دست‏هايش به زمين مى ‏كشيد تا اين‏كه آب از زير پاهايش جوشيد.

 

وقتى هاجر اين منظره هيجان ‏انگيز را ديد، شادى و خوشحالى سراسر وجودش را فراگرفت و سپس از آن آب برگرفته و كودك خود را سيراب ساخت و خود نيز از آن نوشيد.
هنگامى كه آب جوشيد، پرندگان بدان سو به رفت و آمد پرداختند، گروهى از قبيله‏ "جُرهُم" كه از نزديكى آنجا مى ‏گذشتند، وقتى رفت و آمد پرندگان را پيرامون آن منطقه ‏ديدند، از يكديگر سؤال كردند كه:
"اين پرندگان اطراف آب به پرواز در مى ‏آيند؟ آيا دراين منطقه آبى سراغ داريد؟"
پاسخ دادند:"خير".
يكى از افراد خود را فرستادند تا براى ايشان كسب اطلاعى كند و او با مژدگانى وجود آب، به سرعت نزدشان بازگشت. آنها نزد هاجر آمده و گفتند: "اگر ميل داريد ما در جوار شما بوده و ياورتان باشيم و آب از خود شما باشد".
هاجر نيز آنان را پذيرا شد و در همسايگى وى اقامت گزيدند تا اينكه اسماعيل به ‏سن جوانى رسيد و زنى را از قبيله "جُرهُم" به ازدواج خويش در آورد و عربى را از آنان ‏آموخت.

ذبح اسماعيل               
ابراهيم
علیه السلام، فرزندش اسماعيل را در مكّه رها كرد، ولى او را به فراموشى نسپرده و از او غافل نگشت، بلكه هر چند گاه به ديدار وى مى ‏رفت.

در يكى از ديدارها ابراهيم علیه السلام در خواب ديد كه خداوند به او فرمان مى ‏دهد تا فرزندش اسماعيل را ذبح كند. البته خواب پيامبران حق بوده و به منزله ی وحى الهى است، به همين دليل ابراهيم علیه السلام تصميم به اجراى فرمان الهى گرفت و به بهانه اينكه اسماعيل، تنها پسر او بوده و خود به سن پيرى رسيده است، از تصميم خود برنگشت. اين ماجرا را قرآن برايمان چنين بازگو مي ‏كند:
 

وَقال إِنِّى ذاهِبٌ إِلى‏ رَبِّى سَيَهْدِينِ (99) رَبِّ هَبْ لِى مِنَ الصّالِحِينَ (100) فَبَشَّرْناهُ بِغُلامٍ حَلِيمٍ (101) فَلَمّا بَلَغَ مَعَهُ السَّعْىَ قالَ يا بُنَىَّ إِنِّى أَرى‏ فِى المَنامِ أَنِّى أَذبَحُكَ فَانْظُرْ ماذا تَرى‏ قالَ يا أَبَتِ افْعَلْ ما تُؤْمَرُ سَتَجِدُنِى إِنْ شاءَ اللَّهُ مِنَ الصّابِرِينَ (102) فَلَمّا أَسْلَما وَتَلَّهُ لِلْجَبِينِ (103) وَنادَيْناهُ أَنْ يا إِبْراهِيمُ (104) قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْيا إِنّا كَذلِكَ نَجْزِى المُحْسِنِينَ (105) إِنَّ هذا لَهُوَ البَلاءُ المُبِينُ (106) وَفَدَيْناهُ بِذِبْحٍ عَظِيمٍ (107) وَتَرَكْنا عَلَيْهِ فِى الآخِرِينَ (108) سَلامٌ عَلى‏ إِبْراهِيمَ (109) كَذلِكَ نَجْزِى المُحْسِنِينَ (110) إِنَّهُ مِنْ عِبادِنا المُؤْمِنِينَ (111) وَبَشَّرْناهُ بِإِسْحقَ نَبِيّاً مِنَ الصّالِحِينَ (112)

سوره مباركه صافات؛ آيات 99 تا 112

 

ابراهيم گفت: من به پيشگاه پروردگار خويش مى ‏روم و او مرا هدايت خواهد كرد(99) پروردگارا، فرزندى شايسته به من عنايت فرما(100) ما او را به پسرى بردبار و شكيبا مژده داديم(101) آنگاه كه او به سن رشد رسيد و با پدر به كار و تلاش پرداخت، ابراهيم گفت: پسركم در خواب ديدم كه تو را ذبح مى ‏كنم نظرت چيست؟ اسماعيل گفت: پدرم آنچه را بدان مأمور شده‏ اى انجام ده و ان‏شاءالله مرا از بردباران خواهى يافت(102) آنگاه كه تسليم امر خدا شد و او را به صورت خوابانيد(103)به او خطاب كرديم اى ابراهيم(104) مأموريت خوابت را عملى ساختى و اين گونه نيكوكاران را پاداش مى ‏دهيم(105)اين امتحانى آشكار بود (106)و با ذبحى بزرگ او را فدا داديم (107)و قدردانى و ثناى او را به آيندگان واگذارديم(108) سلام و درود بر ابراهيم(109) اين گونه نيكوكاران را پاداش عطا مى ‏كنيم(110) زيرا او از بندگان مؤمن ما بود (111)و وى را به اسحق، كه پيامبرى شايسته بود، مژده داديم(112)

 

سپس از جانب خداوند قوچي فرستاده شد تا آن را به جاي اسماعيل علیه السلام ذبح نمايد .

 

ابراهيم علیه السلام و همسران اسماعيل

روزى ابراهيم علیه السلام وارد مكّه شد و به منزل اسماعيل رفت، ولى اسماعيل را نديد و تنها همسرش در خانه بود. آن زن نمى ‏دانست كه اين مرد، پدر شوهر اوست. ابراهيم علیه السلام حال اسماعيل را از وى جويا شد، او گفت: اسماعيل براى شكار بيرون رفته است.                  
سپس از وضعيت زندگى آنها پرسيد، همسر اسماعيل گفت: ما در تنگناى زندگى هستيم و وضعيت غير مناسب خود را به سمع ابراهيم
علیه السلام رساند. پس از آن، ابراهيم علیه السلام بدو گفت:آيا ميهمان مى ‏پذيرى و خوراك و آشاميدنى در اختيار دارى؟ او پاسخ گفت:چيزى ندارم و كسى نزدم نيست.                 
وقتى ابراهيم
علیه السلام ديد كه اين زن نسبت به آنچه خدا روزى آنها قرار داده و نيز از زندگى با همسرش ناخرسند است، او را زنى محترم نديد و آنگاه كه احساس كرد او در اثر بخل، از ميهمان خود پذيرايى نكرد، بدو گفت: وقتى همسرت آمد بدو سلام برسان و به او بگو: حتماً  آستانه ی خانه‏ اش را عوض كند.                
ابراهيم
علیه السلام بازگشت و اسماعيل به خانه آمد و گويى احساس كرد در غياب او حادثه‏ اى رخ داده است. از همسرش پرسيد: آيا كسى نزدت آمده؟ گفت: آرى، پيرمردى با اين خصوصيات نزدمان آمد و درباره تو از من پرسيد و من واقعيت امر را بدو گفتم.                      
اسماعيل گفت:" آيا به چيزى تو را سفارش كرد؟" گفت: آرى، به من دستور داد كه به تو سلام برسانم و از من خواست كه به تو بگويم آستانه خانه ‏ات را تغيير دهى.                  
اسماعيل گفت: "آن مرد پدرم بوده و به من دستور داده تا از تو جدا شوم. اينك به نزد خانواده ‏ات برگرد" و بدين سان او را طلاق داد و زن ديگرى اختيار كرد.     
ابراهيم
علیه السلام مدتى از اسماعيل دور بود و سپس نزد او آمد، ولى او را به گونه‏ ی سابق نديد. همسر جديدش در خانه بود، او از ابراهيم علیه السلام استقبال نموده و بدو خوش ‏آمد گفت. ابراهيم علیه السلام از او پرسيد:"آيا ميهمان مى ‏پذيرى؟" گفت: "آرى" و او را به ميهمانى پذيرا شد و از او به خوبى پذيرايى كرد. ابراهيم علیه السلام از وضعيت زندگى آنها پرسيد، او در پاسخ گفت: "ما وضعيت زندگى خوبى داريم و خدا را سپاس گفت".

ابراهيم بدو فرمود:                      
"وقتى شوهرت آمد، سلام به او برسان و بگو : آستانه خانه
‏اش را نگاهدارد" و سپس رهسپار گرديد.
اسماعيل شبانگاه به خانه بازگشت و همسرش او را در جريانِ آمدنِ پيرمردى در غياب او با خصوصياتى كه گفت، قرار داد و سفارش او را به اطلاع وى رساند.             
اسماعيل بدو گفت:"آن مرد، پدرم بوده و به من دستور داده كه تو را نگاهدارم و از تو جدا نگردم". از اين رو اسماعيل در تمام مدت عمر با او بود و پسرانش همه از آن زن بودند.

 

بناى كعبه توسط ابراهيم علیه السلام و اسماعيل                      
ابراهيم
علیه السلام مدت زيادى از فرزندش دور بود و سپس براى انجام كارى مهم نزد او آمد. خداوند به ابراهيم علیه السلام دستور بناى كعبه را در مكّه داده بود تا نخستين خانه‏ اى باشد كه براى پرستش خدا بنا مى‏ گردد.
ابراهيم
علیه السلام از حال پسرش اسماعيل جويا شد، او را نزديك زمزم ملاحظه كرد كه مشغول تراشيدن تير بود، به سمت او رفت و اسماعيل به استقبال پدر آمد. آن دو با يكديگر معانقه كردند و هر يك نسبت به ديگرى اظهار عشق و علاقه نموده و بسيار شادمان گشتند.                          
پس از آنكه ابراهيم
علیه السلام از ديدار با فرزند شادمان گشته بود بدو اعلان كرد كه خداوند به او فرمان داده تا خانه ‏اى براى پرستش مردم در اين مكان بنا نمايد و به محل آن، كه برفراز تپه ‏اى بلند نزديك آنها قرار داشت، اشاره كرد.

اسماعيل به پدر گفت:"آنچه را خداوند به تو فرمان داده انجام بده و من در اين كار بزرگ و مهم تو را يارى خواهم كرد".       

 

حجرالأسود
بدين ترتيب ابراهيم
علیه السلام مشغول بناى خانه شد و اسماعيل سنگ بنا را در دسترس او قرار مى ‏داد. پس از آن ابراهيم علیه السلام به اسماعيل فرمود: "سنگى مناسب برايم بياور تا آن را بر ركن قرار دهم تا براى مردم نشان و علامتى باشد". 
جبرئيل او را به "حجرالاسود" رهنمون شد و آن را برگرفت و در جايگاهش قرار داد. آن دو هرگاه مشغول بنا مى ‏شدند خدا را مى ‏خواندند:

 

رَبَّنا تَقَبَّلْ مِنّا إِنَّكَ أَنْتَ السَّمِيعُ العَلِيمُ (127)

]نيز به ياد آوريد [هنگامى را كه ابراهيم و اسماعيل، پايه‏ هاى خانه]كعبه[ را بالا مى ‏بردند،

]و مى ‏گفتند:[ پروردگارا! از ما بپذير، كه تو شنوا و دانايى(127)

سوره مباركه بقره ؛ آيه 127

 

مقام ابراهيم علیه السلام  

و آنگاه كه بناى خانه بالا رفت و براى آن پيرمرد بالا بردن سنگ‏ها دشوار آمد، روى سنگى ايستاد كه همان "مقام ابراهيم" است و چون قسمتى از ديوار به پايان مى ‏رسيد در حالى كه روى آن سنگ قرار داشت، به سمت ديگر منتقل مى ‏شد و هر زمان از بناى ديوارى فراغت مى ‏يافت، سنگ را به قسمت ديگر منتقل مى ‏ساخت و به همين ترتيب بود تا ديوارهاى كعبه به پايان رسيد. اين سنگ از دير زمان تا دوران "عمربن‏ خطاب" به ديوار كعبه متصل بود و او سنگ را اندكى از خانه كعبه فاصله داد تا نمازگزاران را به خود مشغول نسازد.

قرآن با اين آيات بينات به بناى كعبه اشاره مى‏كند: 

              
وَإِذ جَعَلْنا البَيْتَ مَثابَةً لِلنّاسِ وَأَمْناً وَاتَّخِذُوا مِنْ مَقامِ إِبْراهِيمَ مُصَلّىً وَعَهِدْنا إِلى‏ إِبْراهِيمَ وَإِسْمعِيلَ أَنْ طَهِّرا بَيْتِىَ لِلطّائِفِينَ وَالعاكِفِينَ وَالرُّكَّعِ السُّجُودِ (125) وَإِذ قالَ إِبْراهِيمُ رَبِّ اجْعَلْ هذا بَلَداً آمِناً وَارْزُقْ أَهْلَهُ مِنَ الثَّمَراتِ مَنْ آمَنَ مِنْهُم بِاللَّهِ وَاليَوْمِ الآخِرِ قالَ وَمَنْ كَفَرَ فَأُمَتِّعُهُ قَلِيلاً ثُمَّ أَضْطَرُّهُ إِلى‏ عَذابِ النّارِ وَبِئْسَ المَصِيرُ (126) وَإِذ يَرْفَعُ إِبْراهِيمُ القَواعِدَ مِنَ البَيْتِ وَإِسْمعِيلُ رَبَّنا تَقَبَّلْ مِنّا إِنَّكَ أَنْتَ السَّمِيعُ العَلِيمُ(127)

سوره مباركه بقره؛ آيات 125 تا 127

 

و آنگاه كه خانه كعبه را ملجأ و جايگاهى امن براى مردم قرار داديم و مقام ابراهيم را محل پرستش و عبادت خود قرار دادند و از ابراهيم و اسماعيل پيمان گرفتيم كه خانه ‏ام را براى طواف كنندگان و معتكفان و اهل ركوع و سجود، از پليدى ‏ها پاكيزه گردانند(125) و آنگاه كه ابراهيم گفت: پروردگارا، اين سرزمين را امنيت ببخش و به كسانى كه در اين سرزمين به خدا و روز جزا ايمان آورده ‏اند، نعمت ارزانى بدار. خداوند فرمود: و آنان را كه كفر ورزيدند، اندكى از نعمت بهره ‏مند گردانم و سپس آنان را به آتش دوزخ كه بدترين جايگاه است گرفتار سازم(126)و زمانى كه ابراهيم و اسماعيل ديوارهاى خانه كعبه را بالا مى ‏بردند،عرضه داشتند:خدايا، اين خدمت را از ما بپذير، به راستى كه تو شنونده و دانايى(127)

نوشته شده در 16 اردیبهشت 1386

قسمت (3)

به نام خداوند بخشنده مهربان

 

دليل ابراهيم علیه السلام بر بطلان خدايان متعدد            
از بررسى تاريخ چنين برمى ‏آيد كه در زمان و محيطى كه ابراهيم
علیه السلام مى ‏زيست،مردم خورشيد و ماه و ستارگان را پرستش مى ‏كردند. ابراهيم علیه السلام كه به خداى يگانه ايمان آورده بود، بى ‏آنكه هيچ فرصتى را از دست دهد، با قوم خود به گفتگو مى ‏پرداخت و درباره خدايانشان با آنها به بحث و مناقشه مى ‏پرداخت. از جمله مناقشات آن حضرت اين بود كه بر پرستش ستارگان و خورشيد و ماه، خط بطلان بكشد و معبود حقيقى را خداى يگانه معرفى كند.                                                                                                                
خداوند متعال فرمود :

وَكَذلِكَ نُرِى إِبْراهِيمَ مَلَكُوتَ السَّمواتِ وَالأَرضِ وَلِيَكُونَ مِنَ المُوقِنِينَ (75) فَلَمّا جَنَّ عَلَيْهِ اللَّيْلُ رَأى‏ كَوْكَباً قالَ هذا رَبِّى فَلَمّا أَفَلَ قالَ لا أُحِبُّ الآفِلِينَ (76) فَلَمّا رَأى‏ القَمَرَ بازِغاً قالَ هذا رَبِّى فَلَمّا أَفَلَ قالَ لَئِنْ لَمْ يَهْدِنِى رَبِّى لَأَكُونَنَّ مِنَ القَوْمِ الضّالِّينَ (77) فَلَمّا رَأى‏ الشَّمْسَ بازِغَةً قالَ هذا رَبِّى هذا أَكْبَرُ فَلَمّا أَفَلَتْ قالَ يا قَوْمِ إِنِّى بَرِى‏ءٌ مِمّاتُشْرِكُونَ (78) إِنِّى وَجَّهْتُ وَجْهِىَ لِلَّذِى فَطَرَ السَّمواتِ وَالأَرضَ حَنِيفاً وَما أَنَا مِنَ المُشْرِكِينَ (79)

سوره مباركه انعام؛ آيات 75 تا 79

همچنين ملكوت آسمان‏ها و زمين را به ابراهيم ارائه داديم تا به مقام اهل يقين برسد(75) چون تاريكى شب فرا رسيد، ستاره ‏اى را ديد گفت: اين پروردگار من است و چون ستاره غروب كرد، گفت: من چيزى را كه غروب كند و نهان شود دوست ندارم(76)ديگر بار چون شب هنگام فرا رسيد، ماه تابان را ديد، گفت: اين پروردگار من است، ولى هنگامى كه غروب كرد، گفت: اگر خدا مرا ارشاد و راهنمايى نكند، در زمره گمراهان خواهم بود (77)و آنگاه كه خورشيد درخشان را ديد، گفت: اين پروردگار من است و اين بزرگ‏تر است و آنگاه كه غروب كرد گفت: اى مردم، من از آنچه كه شريك خدا قرار مى ‏دهيد، بيزارم(78) من با ايمان و اخلاص رو به سوى خدايى آوردم كه آفريننده آسمان و زمين است و هرگز به خدا شرك نخواهم ورزيد(79)

مفهوم اين آيات اين است كه خداوند برخى از رازهاى ملكوت خويش را كه دلالت بر ربوبيّت او داشت، بر ابراهيم علیه السلام آشكار ساخت تا اهل يقين شود و در ايمان خويش استوار باشد و به واسطه آن بر قوم بُت پرست خود اقامه برهان نمايد .       

اينك اصل ماجرا:                                                                                                         
شب هنگام كه پرده ي تاريك و سياه شب بر همه جا گسترده بود، ابراهيم ميان گروهى از قوم خود به بحث و گفتگو مى
‏پرداختند .ابراهيم علیه السلام به ستاره ‏اى در حال حركت كه مورد پرستش قومش بود، نگاهى انداخت و در حضور همه به عنوان اينكه اظهار موافقت با آنان نموده - و كنايه از هم رأيى وى با آنها باشد - گفت: هذا رَبِّى.

ولى ديرى نپاييد كه اين ستاره هنگام روشنايى روز از ديده ‏ها نهان گرديد، در اين هنگام ابراهيم علیه السلام به همراهانش فرمود كه وى به خدايى كه ابتدا آشكار و سپس ناپديد شود، ايمان نخواهد آورد.
اين شيوه ‏اى حكيمانه بود كه ابراهيم
علیه السلام آن را انتخاب كرد. وى خدايان آنها را مورد تحقير قرار نداد و در آغاز كار، اعتقادات آنها را نابخردانه توصيف نكرد تا از او دورى جسته و با وى به ستيزه ‏جويى بپردازند و به شنيدن دلايل و براهين او گوش نسپارند، بلكه به جهت كسب اعتماد آنها با اعتقاداتشان اظهار موافقت كرد، تا سخنش در روح و جان آنها مؤثر واقع شود و بعداً بتواند به دل هاى آنها راه يابد و اشتباهات اعتقادى آنها را روشن كند؛ چرا كه اعتقاد به پديدار شدن ستاره‏ اى كه سرانجام آن، نهان شدن است، به اين معناست كه آن را كسى به وجود آورده است و اين معنا با خدايى بودن سازگار نيست.

ابراهيم علیه السلام در جلسه ديگرى كه با همراهان خود داشت، ماه را ملاحظه كرد كه با روشنايى خود از آن سوى افق، تاريكى شب را مى ‏شكافت. وى ديگر بار جهت موافقت با عقايد آنان مى‏گويد:هذا رَبِّى.

ولى طولى نمى ‏كشد كه ماه از ديدگان ناپديد مى ‏شود.در اين هنگام ابراهيم علیه السلام اظهار مى ‏دارد:"اگر خدايى كه مرا آفريده، هدايت و ارشادم نكند، در زمره گمراهان خواهم بود".
وى با اين اقرار و اعتراف دو هدف را دنبال مى ‏كرد: يكى بطلان پرستش ماه و دوم اين‏كه[مى فهماند] معبود ديگرى كه همان خداى يگانه است وجود دارد. هم اوست كه دل‏ ها را به حقيقت رهنمون مى ‏شود و از راه يافتن شك و ترديد به ژرفاى آنها جلوگيرى مى ‏كند.

روز دوم، خورشيد طلوع كرده و با نور افشانى در وسط آسمان هويدا مى ‏شود. ابراهيم علیه السلام به اطرافيانش مى ‏گويد: هذا رَبِّى هذا أَكْبَرُ.

اين شيوه ‏اى بود كه براى موافقت تدريجى آنها به كار برد تا پس از اهانت سابق به آنها و انكار خدايى بودنشان، حاضر به شنيدن سخنان وى گردند. ابراهيم علیه السلام هنگام ناپديد شدن خورشيد، هدفى را كه در پى آن بود، اعلان داشت و آن اعلان بيزارى از خدايان آنهابود [يعنى‏] ستارگانى كه پديدار گشته و سپس ناپديد مى ‏شوند، ناگزير بايد آفريننده ‏اى داشته باشند كه همان خداى سبحان است.

پس از آنکه ابراهیم علیه السلام از خدایان آنها بیزاری جستُ آنها را مخاطب ساخت:

"من قصد دارم متوجه پرستش خداى يگانه شوم - هم او كه آسمان‏ها و زمين را آفريد - و از گمراهى بپرهيزم و خدايان پوچ و باطل شما را رها سازم. من هيچ معبودى را با خداوند متعال شريك نمى ‏دانم".


اگر كسى در آيات گذشته نيك دقت كند، حقيقتى علمى را در قرآن خواهد يافت. قرآن بيانگر سرگذشت خدايانى، چون ستارگان و ماه و خورشيد است كه در دوران ابراهيم علیه السلام وجود داشته ‏اند. اينها خدايانى بوده ‏اند كه علم و دانش پس از تحقيق و بررسى تاريخ گذشتگان به واسطه حفّارى ‏ها و آثارى كه بدان‏ها دست يازيده شده، به وجود آنها اعتراف و اقرار كرده است.

با استناد به كتاب معروف "ابراهيم ابوالانبياء" نوشته "عباس محمود عقاد" و همچنين استناد به كتاب "تاريخ تمدّن" نوشته "ويل دورانت"، در دوران حضرت ابراهيم علیه السلام، پرستش ماه در شهر "اور" كه محل زندگى وى بود به چشم مى ‏خورد. آنان به ماه "نانار" مى ‏گفتند، همان گونه كه خورشيد مورد پرستش بود و به آن "شماس" گفته مى ‏شد و نيز ستارگان كه معروف‏ترين آنها ستاره زهره بود "عشتار" ناميده مى ‏شد و ستاره مريخ كه بدان "مردوك" گفته مى ‏شد.

نمرود و ابراهيم علیه السلام        
خبر دعوت ابراهيم
علیه السلام به پرستش خداى يگانه و ردّ هر گونه معبودى جز خدا، به "نمرود" رسيد. وى در پى ابراهيم علیه السلام فرستاد و ميان او و ابراهيم علیه السلام گفتگويى رخ داد كه قرآن آن رابراى ما بازگو مى‏ كند:

أَلَمْ تَرَ إِلىَ الَّذِي حاجَّ إِبْراهِيمَ فِى رَبِّهِ أَنْ آتاهُ اللَّهُ المُلْكَ إِذ قالَ إِبْراهِيمُ ربِّىَ الَّذِى يُحْيِى وَيُمِيتُ قالَ أَنا أُحْيِى وَأُمِيتُ قالَ إِبْراهِيمُ فَإِنَّ اللَّهَ يَأْتِى بِالشَّمْسِ مِنَ المَشْرِقِ فَأْتِ بِها مِنَ المَغْرِبِ فَبُهِتَ الَّذِى كَفَرَ وَاللَّهُ لا يَهْدِى القَوْمَ الظّالِمِينَ (258)

آيا نديدى كه پادشاه زمان ابراهيم درباره يكتايى خدا با ابراهيم به جدل و احتجاج برخاست كه خداوند به او قدرت و سلطنت داد. آنگاه كه ابراهيم گفت: خداى من آن است كه زنده‏ مى ‏كند و مى ‏ميراند. پادشاه گفت: من نيز زنده مى ‏كنم و مى ‏ميرانم! ابراهيم گفت: خداوند خورشيد را از مشرق برمى ‏آورد، تو آن را از مغرب برآور! كافران مبهوت گشتند و خداوند ستمگران را هدايت نمى ‏كند (258)

سوره مباركه بقره؛ آيه 258

تفسير آيه 285 سوره مباركه بقره: 
مفهوم اين آيه اين است كه آيا ملاحظه نمى ‏كنى كسى را كه از دلايل ايمان به خدا چشم پوشيده و درباره خدايى پروردگار و يگانگى او با ابراهيم علیه السلام به بحث و مجادله پرداخته است و سبب اين بحث و مناقشه اين بود كه خداوند آن پادشاه را قدرت دنيوى بخشيده و همين سبب غرور و تكبّر و خودبينى او شده بود.    
نمرود در باره صفات خداى حضرت ابراهيم
علیه السلام كه مردم را به پرستش او دعوت مى ‏كرد، وى را مورد پرسش و سؤال قرار داد. ابراهيم علیه السلام به او پاسخ داد:            
"پروردگار او خدايى است كه زنده مى ‏گرداند و مى ‏ميراند.
او به وجود آورنده و ايجادگر حيات و زندگى است و اوست كه «مى ‏ميراند» يعنى همان حيات را سلب كرده و برمى‏ گيرد".
ولى آن پادشاه كه به قدرت خود مغرور بود به ابراهيم پاسخ مى‏ دهد:

أنا أُحْيِى وَأُمِيتُ

 من هم زنده مى ‏كنم و مى ‏ميرانم

                                                      

ابراهيم علیه السلامگفت:"چگونه مى ‏ميرانى و زنده مى ‏كنى؟"

پادشاه گفت:من دو نفر را كه هر كدام سزاوار كيفرند گرفته، يكى از آنان را مى ‏كشم و در حقيقت او را مى ‏ميرانم و از كيفر ديگرى در مى‏ گذرم، پس در واقع با اين كار او را زنده مى ‏كنم.

ترديدى نيست كه سخن پادشاه گفته ‏اى اشتباه و غير واقعى بود. زيرا زنده كردن حقيقى آن است كه آفريده ‏اى از نيستى به هستى آورده شود. به همين دليل مى ‏بينيم كه ابراهيم علیه السلام به جهت اينكه سخن پادشاه عارى از منطق بوده با او به بحث و مناقشه نپرداخته است.   
از اين رو تصميم گرفت براى مناقشه با او راه ديگرى را برگزيند تا نتيجه ‏اى بهتر داشته و سريع‏تر راه را بر او ببندد تا بتواند او را مُجاب ساخته و ساكت كند. به همين سبب ابراهيم
علیه السلام فرمود:  

فَإِنَّ اللَّهَ يَأْتِى بِالشَّمْسِ مِنَ المَشْرِقِ فَأْتِ بِها مِنَ المَغْرِبِ

 خداوند خورشيد را از مشرق بر مى ‏آورد [اگر راست مى ‏گويى‏] تو آن را از مغرب برآور

 

نمرود ادّعا مى‏ كرد كه با خدا شريك است و معناى شريك بودن اين است كه در قدرت با هم مساوى باشند؛ بنابراين پادشاهى كه مدّعى خدايى است بايد قدرت خود را در تغيير مسير خورشيد نشان دهد، اما وى [ازاين سخن‏] برآشفت و پاسخى براى گفتن نداشت.

چرا معجزه ي زنده كردن مردگان ؟    
ايمان به قيامت و پاداش خوب و بد در آن روز و زنده شدن مردگان با قدرت الهى، از مهم‏ترين اصول اعتقادى به شمار مى ‏آيد. مادّى‏ گرايان، پيرامون اين اعتقاد، شك و ترديدهايى ايجاد كردند كه سبب شد عده ‏اى از كسانى كه ضعف ايمان داشتند، به انكار اديان الهى بپردازند. قرآن در موارد زيادى ترديدگرانى را كه وجود روز قيامت را قطعى نمى ‏دانند، رد كرده است و فرموده: "هيچ چيز نمى ‏تواند خدا را عاجز و ناتوان سازد و او بر هر چيزى قادر و تواناست، همان گونه كه در آغاز انسان را آفريد، مى ‏تواند روز قيامت او را زنده گرداند".

قرآن اين گونه به توصيف قدرت الهى پرداخته است:   

وَ هُوَ الَّذى يَبدأُ الخَلقَ ثُمّ يُعيدهُ

 و او كسى است كه در آغاز انسان را آفريد و پس از مرگ او را دوباره زنده مى ‏كند

 

ابراهيم علیه السلام به قدرت الهى ايمان داشت كه او در روز قيامت مردگان را زنده مى ‏گرداند، ولى از خداى خويش خواست تا نمونه‏ اى ملموس از آن را براى وى ارائه دهد، تا دلش آرامش بيشترى يابد و خداوند درخواست او را اجابت فرمود و قدرت خود را بدو نماياند.

 

قرآن آن را براى ما چنين حكايت مى ‏كند:  

وَإِذ قالَ إِبْراهِيمُ رَبِّ أَرِنِى كَيْفَ تُحْىِ المَوْتى‏ قالَ أَوَلَمْ تُؤْمِن قالَ بَلى‏ وَلكِنْ لِيَطْمَئِنَّ قَلْبِى قالَ فَخُذْ أَرْبَعَةً مِنَ الطَّيْرِ فَصُرْهُنَّ إِلَيْكَ ثُمَّ اجْعَلْ عَلى‏ كُلِّ جَبَلٍ مِنْهُنَّ جُزْءَاً ثُمَّ ادْعُهُنَّ يَأْتِينَكَ سَعْيَاً وَاعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ(260)
آنگاه كه ابراهيم عرض كرد: پروردگارا! به من بنمايان كه چگونه مردگان را زنده مى ‏كنى، خداوند فرمود: آيا ايمان نياورده ‏اى؟ عرض كرد: ايمان آورده‏ ام، ولى براى آرامش دلم اين را پرسيدم. خداوند فرمود: چهار پرنده بگير و ذبح كن و گوشت آنها را درهم ‏آميز و هر بخشى از آن را بر سر كوهى قرار ده و سپس آن مرغان را بخوان، شتابان به سوى تو آيند و بدان كه خداوند بر همه چيز توانا و به امور جهان داناست (260)

                                         سوره مباركه بقره؛ آيه 260

 

با دقت در اين سخن خداوند ، ملاحظه خواهيد كرد كه ابراهيم علیه السلام در ايمان به قدرت خداوند و برانگيختن مردگان در روز رستاخيز ترديدى نداشت، ولى براى حصول يقين، از خداى خويش پرسيد:كَيْفَ تُحْىِ المَوْتى و نپرسيد هل تحيى

      
سؤال او به سان پرسش شخصى است كه بخواهد آرامش دل يابد تا ترديدى در آن راه نداشته باشد.
اين سؤال برخاسته از خرد و انديشه است كه مى ‏خواست با كنار رفتن پرده ‏ها از حقيقت مطلب، به طور آشكارا انديشه خود را اشباع كند. به همين دليل او با عقل و منطق از خداى خود پرسش كرد و پاسخى در خور عقل و منطق دريافت.

اما پاسخ پروردگارش به او چه مى ‏توانست باشد؟ خداوند بدو فرمود:      
"چهار پرنده زنده بگير و آنها را با خود نگهدار، تا به خوبى آنها را شناسايى كنى و آنها را پس از سربريدن قطعه‏ قطعه كن و هر قسمتى از آن را بر هر يك از كوه هاى مجاور قرار بده، و سپس آنها را فراخوان، آن پرندگان با همان وضعى كه بوده ‏اند، به سرعت به سمت تو خواهند آمد و بدان‏ كه خداوند از انجام هيچ كارى ناتوان نيست و در هر كارى داراى حكمتى والاست".

 نوشته شده در 13 اردیبهشت 1386

قسمت (2)

    به نام خداوند بخشنده مهربان

 

درخواست ابراهيم علیه السلام برترك بُت‏ پرستى ‏پدر (پدر بزرگ)
پدر ابراهيم
علیه السلام در صدر بُت ‏پرستان قرار داشت. وى از كسانى بود كه بُت مى ‏تراشيد و آنها را مى ‏فروخت. از آن‏ جايي كه پدرش مهربان ‏ترين مردم نسبت به او بود، كار پدر بر وى گران آمد و بر خود لازم شمرد او را پند و اندرز داده و از فرجام كفرش، وى را برحذر دارد.
ولى ابراهيم
علیه السلام با چه شيوه‏ اى پدر را مخاطب ساخت؟ او پدر را با گفتارى در نهايت ادب و مهربانى مخاطب قرار داد و با دليل و برهان عقلى به بطلان پرستش بت‏ ها پرداخت.
خداى متعال فرمود:
وَاذكُرْ فِى الكِتابِ إِبْراهِيمَ إِنَّهُ كانَ صِدِّيقاً نَبِيّاً
(41) إِذْ قالَ لِأَبِيهِ يا أَبَتِ لِمَ تَعْبُدُ ما لايَسْمَعُ وَلا يُبْصِرُ وَلا يُغْنِى عَنْكَ شَيْئاً (42) يا أَبَتِ إِنِّى قَدْ جاءَنِى مِنَ العِلْمِ ما لَمْ يَأْتِكَ فَاتَّبِعْنِى أَهْدِكَ صِراطاً سَوِيّاً (43) يا أَبَتِ لا تَعْبُدِ الشَّيْطانَ إِنَّ الشَّيْطانَ كانَ لِلرَّحْمنِ عَصِيّاً (44) يا أَبَتِ إِنِّى أَخافُ أَنْ يَمَسَّكَ عَذابٌ مِنَ الرَّحْمنِ فَتَكُونَ لِلشَّيْطانِ وَلِيّاً (45) قالَ أَراغِبٌ أَنْتَ عَنْ آلِهَتِى يا إِبْراهِيمُ لَئِنْ لَمْ تَنْتَهِ لَأَرْجُمَنَّكَ وَاهْجُرْنِى مَلِيّاً (46) قالَ سَلامٌ عَلَيْكَ سَأَسْتَغْفِرُ لَكَ رَبِّى إِنَّهُ كانَ بِى حَفِيّاً (47) وَأَعْتَزِلُكُمْ وَمـا تَدْعُـونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَأَدْعُـوا رَبِّى عَسى‏ أَلّا أَكُـونَ بِدُعاءِ رَبِّى شَقِيّـاً (48)

اى رسول ما، در كتاب خود شرح حال ابراهيم را، كه پيامبرى بسيار راستگو بود، ياد كن (41) هنگامى كه باپدر [يا عموى‏] خود گفت: اى پدر، چرا بت بى جان، كه چشم و گوش ندارد و هيچ رفع نيازى از تو نمى ‏كند، مى ‏پرستى؟ (42) اى پدر، علمى را به من آموخته‏ اند كه تو از آن بهره ‏اى ندارى؛ پس از من پيروى كن تا تو را به راه راست هدايت كنم (43) اى پدر، هرگز شيطان را نپرست، چرا كه شيطان نسبت به خداى رحمان سخت نا فرمان است (44) اى پدر، من از اين بيمناك هستم كه عذاب خداوند رحمان بر تو فرا رسد و يار و ياور شيطان باشى (45) گفت: اى ابراهيم، مگر تو از خدايان من رو گردان شده ‏اى؟ اگر از مخالفت بت‏ ها دست برندارى، تو را سنگسار خواهم كرد و گرنه سال‏ها از من دور باش (46) ابراهيم در پاسخ گفت: تو به سلامت باشى. من از خدا برايت آمرزش مى ‏خواهم كه خدايم درباره من بسيار مهربان است(47) من از شما و بُت ‏هايى كه به جاى خدا مى ‏پرستيد دورى مى ‏گزينم و خداى يكتا را مى ‏خوانم و اميـدوارم مـرا از لطف خويش محـروم نگـردانـد (48)

                                                               سوره مباركه مريم؛ آيات 41 تا 48

ابراهيم علیه السلام همان گونه كه به پدرش وعده داده بود و پيش از اين‏كه از ايمان وى مأيوس ‏گردد، براى او طلب آمرزش كرد، ولى پس از آن‏كه برايش روشن شد، وى دشمن خداست و نمى‏خواهد دست از پرستش بت ‏ها بردارد، همان گونه كه در قرآن آمده، از او بيزارى جست:

وَما كانَ اسْتِغْفارُ إِبْراهِيمَ لِأَبِيهِ إِلّا عَنْ مَوْعِدَةٍ وَعَدَها إِيّاهُ فَلَمّا تَبَيَّنَ لَهُ أَنَّهُ عَدُوٌّ لِلَّهِ تَبَرَّأَ مِنْهُ إِنَّ إِبْراهِيمَ لَأَوّاهٌ حَلِيمٌ (114)

آمرزش طلبى ابراهيم براى پدر [پدر بزرگش‏] به خاطر وعده ‏اى بود كه به وى داده بود، ولى زمانى كه روشن شد او دشمن خداست،

 از او بيزارى جست. به راستى كه ابراهيم فردى بسيار بردبار و خدا ترس بود (114)

                                                                   سوره مباركه توبه؛ آيه 114

بُت شكنى ابراهيم علیه السلام
ابراهيم
علیه السلام تصميم خود را مبنى بر درهم شكستن بُت‏ هايى كه قوم او مى ‏پرستيدند، در دل نهان ساخت و سوگند خورد آنها را نابود كند. اين راهى عملى بود كه خواست براى قوم خود آن را ابراز نمايد تا بر آنها اقامه دليل كند كه اين بُت ‏ها سود و زيانى نمى ‏رسانند و اگر كسى بدان‏ها آسيبى برساند، اين بُت‏ ها قادر نيستند متقابلاً به آنها زيانى وارد سازند. بنابراين، برهان عملى مى ‏تواند تأثيرى ژرف ‏تر از پند و اندرز در دل‏ ها داشته باشد.
ابراهيم
علیه السلام در پى فرصت مناسبى بود تا اهداف و مقاصد خويش را در يكى از روزهاى جشن قوم خود عملى سازد. پدرش بدو گفت: اى ابراهيم! امروز عيد است، اگر همراه ما بيرون بيايى و در مراسم جشن و سرور با ما شركت جويى، به تو خوش خواهد گذشت.
ابراهيم
علیه السلام همراه آنان از شهر بيرون رفت و سپس عذرى برايش پيش آمد كه به واسطه آن مى ‏توانست باز گردد. هنگام شب نگاهى به ستارگان انداخت و گفت:
"من در طالع اين ستارگان چنين مى ‏بينم كه به ‏زودى به بيمارى طاعون مبتلا خواهم شد، به همين دليل مردم از سرايت آن بيمارى بر خودشان بيمناك شده و او را رها ساختند و وى به سمت جايگاه و معبدى - كه بُت‏ ها در آن قرار داشتند - بازگشت، درحالى كه تصميم بر نابودى آنها گرفته بود.
ابراهيم
علیه السلام به پرستش گاهى كه بُت ‏هاى آنان در آن قرار داشت رسيد. برخى از بُت ‏ها در كنار برخى ديگر نهاده شده و بُتى بزرگ در صدر همه قرار داشت و در برابر آنها قربانى ‏هاى خوراكى و آشاميدنى ديد كه برايشان نذر كرده بودند تا به گمان خودشان از آنها بخورند.
ابراهيم
علیه السلام با تمسخر بُت‏ ها را مخاطب ساخت:

"آيا غذا نمى ‏خوريد؟" و چون كسى پاسخ او را نداد، گفت:"چرا سخن نمى ‏گوييد؟"


سپس با دست راست خود به وسيله تبرى همه بُت ‏ها را شكست و قطعه قطعه ساخت و از شكستن بُت بزرگ - كه بزرگ‏ترين خدايان آنها بود - خود دارى كرد و تبر را به دست آن آويخت و سپس معبد را ترك گفت.
در اين زمينه آيات زير را ملاحظه كنيد:

 

وَ إِنَّ مِنْ شِيعَتِهِ لَإِبْراهِيمَ (83)إِذ جـاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَلِيـمٍ (84) إِذ قـالَ لِأَبِيهِ وَقَوْمِهِ مـاذا تَعْبُدُونَ(85) أَإِفْكاً آلِهَةً دُونَ اللَّهِ تُرِيدُونَ(86)فَمـا ظَنُّكُمْ بِرَبِّ العـالَمِينَ(87) فَنَظَـرَ نَظْـرَةً فِى النُّجُومِ (88) فَقالَ إِنِّى سَقِيمٌ(89) فَتَوَلَّوْا عَنْهُ مُدْبِرِينَ(90)فَراغَ إِلى‏ آلِهَتِهِمْ فَقالَ أَلا تَأْكُلُونَ(91)ما لَكُمْ لا تَنْطِقُونَ (92)فَراغَ عَلَيْهِمْ ضَرْباً بِالْيَمِينِ (93)

در حقيقت ابراهيم از پيروان نوح بود(83) ابراهيم با قلبى پاك و سالم از جانب خدا آمد(84) هنگامى‏ كه به پدر (پدر بزرگ) و قوم خود گفت: شما به پرستش چه مشغوليد؟(85) آيا رواست كه به دروغ، خدايانى را به جاى خداى يكتا برگزينيد؟(86) پس به خداى جهانيان چه گمان مى ‏بريد؟(87) آنگاه ابراهيم انديشيد و به ستارگان آسمان نگاهى كرد(88) و به قومش گفت:من بيمارم [و نمى ‏توانم در جشن شما شركت كنم‏](89) قومش از او دست برداشتند(90) ابراهيم آهنگ بُت‏ هاى آنان كرد و به بُت‏ ها گفت: آيا غذا نمى ‏خوريد؟(91) چرا سخن نمى ‏گوييد؟(92) و سپس تبر را با دست راست محكم بر آنها كوبيد(93)

                                                            سوره مباركه صافات؛ آيات 83 تا 93

وَ تَاللَّهِ لَأَكِيدَنَّ أَصْنامَكُمْ بَعْدَ أَنْ تُوَلُّوا مُدْبِرِينَ(57)فَجَعَلَهُمْ جُذاذاً إِلّا كَبِيراً لَهُمْ لَعَلَّهُمْ إِلَيْهِ يَرْجِعُونَ(58)

به خدا سوگند، پس از آنكه [از شهر] بيرون رفتيد، بُت ‏هاى شما را به هر تدبيرى در هم خواهم شكست(57)[پس از رفتن آنهـا] بت‏ ها را قطعـه قطعـه كـرد، جز بت بزرگشـان را كــه بدان رجـوع كنند (58)

                                                              سوره مباركه انبياء؛ آيات 57 و 58

 

ابراهيم علیه السلام با شكستن بُت‏ ها دليلى ملموس بر بطلان بُت‏ پرستى قومش اقامه كرد. او مى ‏گفت:"اگر اينها خدايان راستين بودند، از خويش دفاع مى ‏كردند و به هر كسى كه بدانان آسيب مى ‏رساند، زيان وارد مى ‏ساختند".

 

 داخل پرانتز:

گذري به تاريخ و "هيده يوشي" پادشاه ژاپن
اين موضوع واقعيتى بود كه "هيده يوشى" پادشاه ژاپن آن را دريافته بود.
در كتاب "قصة الحضاره ، جلد 5 ، صفحه‏133" از "ويل دورانت" نقل شده است كه: "هيده يوشي" پادشاه ژاپن در سال 1596 مجسّمه بزرگى براى بودا ساخته بود و هنوز ساختن آن به پايان نرسيده بود كه زلزله ‏اى در آن سامان رخ داد و آن مجسّمه را به زمين افكند و متلاشى ساخت.
بعد از اين زلزله، "هيده يوشى" با پرتاب تيرى به سوى آن بُت به گونه ‏اى تحقيرآميز آن را مخاطب ساخت و گفت:"من تو را با هزينه‏ اى گزاف سرپا كردم، ولى تو حتى نتوانستى پرستش گاهت را نگهدارى!".

 

محاكمه ابراهيم علیه السلام
مردم پس از برگزارى مراسم جشن خود، بازگشته و آنچه را بر سر بُت‏ ها آمده بود، ملاحظه كردند. آنان وحشت‏زده از خود پرسيدند: "كدام فرد ستم ‏پيشه به مقدّسات ما چنين كرده است؟"
برخى از آنان گفتند:
"شنيده ‏ايم جوانى به نام ابراهيم به بُت‏ ها اهانت مى ‏كند و عادت اوست كه از بُت‏ ها عيب جويى كرده و آنها را به باد مسخره گيرد؛ ما تصوّر مى ‏كنيم همين شخص است كه دست به چنين عملى زده است".
خبر تعرّض به بُت ‏ها به فرمانروايان رسيد و آنان به نيروهاى خود فرمان دادند تا ابراهيم
علیه السلام  را براى محاكمه در برابر ديدگان مردم حاضر كنند. آنان‏ كه شنيده بودند وى از بُت ‏ها عيب جويى كرده و آنها را تهديد نموده است، مى ‏بايست به اين مطلب گواهى دهند.
هنگامى كه ابراهيم
علیه السلام
 را حاضر كردند، سران حكومت از او پرسيدند:
"اى ابراهيم، آيا تو با خدايان ما چنين كردى؟"
آن حضرت احساس كرد فرصت مناسبى براى او پيش آمده تا به اهداف و واقعيتى كه مى ‏خواست قوم او بدان اعتراف كنند، دست يابد. از اين رو با شيوه ‏اى حكيمانه پرسش آنها را چنين پاسخ گفت:
"شكننده بُت ها، بُتِ بزرگ آنهاست و ساير بُت ‏ها گواه بر كار آن هستند" و ادامه داد:
"اگر سخن مى ‏گويند ماجرا را از آنها جويا شويد. بُت ‏بزرگ خشمگين شده كه چرا شما مردم بُت‏ هاى كوچك را مى ‏پرستيد در صورتى كه آن بُت، بزرگ‏تر از آنهاست و به همين دليل آنها را شكسته است".

مردم به طور ناخودآگاه، در ورطه لغزش و اشتباهى كه ابراهيم علیه السلام  آنها را به اعتراف بدان ناگزير ساخت، گرفتار آمدند. برخى از آنها به بعضى ديگر مى ‏گفتند:
"شما با پرستش معبود هايى كه قادر بر سخن گفتن نيستند و نيز متّهم ساختن ابراهيم، برخود ستم روا داشته ‏ايد". ولى پس از آن، حقيقت را دريافتند و از شرم سرافكنده شدند و يك بار ديگر به بحث و مناقشه با ابراهيم
علیه السلام
 پرداختند و گفتند:"تو كه مى ‏دانى اين بُت ‏ها سخن نمى‏ گويند، پس چرا از ما مى ‏خواهى از آنها بپرسيم؟" اينجا بود كه دليل و برهان ابراهيم علیه السلام  در گوش آنان طنين افكند و با اين سخن رسا، زبان آنها را از سخن گفتن باز داشت:


أَفَتَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لا يَنْفَعُكُمْ شَيْئاً وَلا يَضُرُّكُمْ (66) أُفٍّ لَكُمْ وَلِما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَفَلا تَعْقِلُونَ(67)

آيا به جاى خدا چيزهايى را كه به شما سود و زيانى نمى ‏رسانند، مى ‏پرستيد(66) افّ بر شما و معبودانى كه به جاى خدا مى ‏پرستيد. آيا انديشه نمى‏ كنيد(67)

                                                                 سوره مباركه انبياء ؛ آيات 66 و 67

اين آيه ی شريفه، پَستى و بى مقدارى افرادى را كه براى بُت ‏ها احترام قائل شده و به جاى خدا آنها را مى ‏پرستند، به مردم هر عصر و زمانى گوشزد مى‏ كند. ولى زمانى كه جهل و نادانى در دل‏ ها ريشه دوانيد و تعصب كوركورانه بر قلب‏ ها حاكم شد، قدرت داورى را كاهش مى ‏دهد. به همين سبب قوم ابراهيم علیه السلام هنگامى كه احساس شكست و رسوايى كردند و از سويى هيچ دليل و برهانى هم نداشتند، از بحث و مناقشه صرف نظر كرده و براى سرپوش گذاشتن بر رسوايى خود، به زور متوسّل شدند و او را محكوم به مرگ با آتش كردند، ولى خداوند با قدرت خويش او را از آتش رهايى بخشيد و به آتش فرمان داد:

 قُلْنَا يَا نَارُ كُونِي بَرْدًا وَسَلَامًا عَلَى إِبْرَاهِيمَ (69)

(سرانجام او را به آتش افكندند ، ولى ما) گفتيم: اى آتش! بر ابراهيم سرد و سالم باش(69)

  سوره مباركه انبياء؛ آيه 69

خداى متعال فرمود:
قالُوا فَأْتُوا بِهِ عَلى‏ أَعْيُنِ النّاسِ لَعَلَّهُمْ يَشْهَدُونَ
(61) قالُوا أَأَنْتَ فَعَلْتَ هذا بِآلِهَتِنا يا إِبْراهِيمُ (62) قالَ بَلْ فَعَلَهُ كَبِيرُهُمْ هذا فَسْأَلُوهُمْ إِنْ كانُوا يَنْطِقُونَ (63) فَرَجَعُوا إِلى‏ أَنْفُسِهِمْ فَقالُوا إِنَّكُمْ أَنْتُمُ الظّالِمُونَ (64) ثُمَّ نُكِسُوا عَلى‏ رُؤُوسِهِمْ لَقَدْ عَلِمْتَ ما هؤُلاءِ يَنْطِقُونَ (65) قالَ أَفَتَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لا يَنْفَعُكُمْ شَيْئاً وَلا يَضُرُّكُمْ(66) أُفٍّ لَكُمْ وَلِما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَفَلا تَعْقِلُونَ (67) قالُوا حَرِّقُوهُ وَانْصُرُوا آلِهَتَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ فاعِلِينَ (68) قُلْنا يا نارُ كُونِى بَرْداً وَسَلاماً عَلى‏ إِبْراهِيمَ(69)                                                              

گفتند: او را در برابر ديدگان مردم حاضركنيد شايد آنها [به كارهاى او] گواهى دهند(61) گفتند: اى ‏ابراهيم! آيا تو با خدايان ما چنين كردى؟ (62) وى گفت: اين كار بُت بزرگ است، اگر سخن مى ‏گويند از آنها بپرسيد؟(63) آنان در انديشه فرو رفتند و گفتند: شما به خود ستم كرديد (64) و آنگاه سرافكنده شدند و [گفتند] تو مى ‏دانستى كه اينها سخن نمى ‏گويند(65) گفت: آيا به جاى خدا چيزى را كه به شما سود و زيانى نمى ‏رساند، مى ‏پرستيد؟(66) اُف بر شما و بر آنچه به جاى خدا پرستش مى‏ كنيد. آيا [در كار خود] نمى ‏انديشيد؟ (67) گفتند: او را در آتش بسوزانيد و بدينوسيله خدايانتان را يارى كنيد، اگر انجام دهنده اين كاريد (68) و ما گفتيم: اى آتش! بر ابراهيم گلستان شو (69)

                                                                                                                   سوره مباركه انبياء، آيات 61تا 69

 

خداى سبحان ماجراى محاكمه ابراهيم علیه السلام را با الفاظى كوتاه و بسيار رسا عنوان فرموده است:


فَأَقْبَلُوا إِلَيْهِ يَزِفُّونَ(94)قالَ أَتَعْبُدُونَ ما تَنْحِتُونَ(95)وَاللَّهُ خَلَقَكُمْ وَما تَعْمَلُونَ(96)قالُوا ابْنُوالَهُ بُنْياناً فَأَلْقُوهُ فِى الجَحِيمِ(97)فَأَرادُوا بِهِ كَيْداً فَجَعَلْناهُمُ الأَسْفَلِينَ(98)                                               

چون به سرعت به سمت او رفتند(94) وى گفت: آيا آنچه را خود مى ‏تراشيد پرستش مى ‏كنيد؟(95) خداوند شما و آنچه را مى ‏سازيد آفريده است(96)گفتند: جايگاهى برايش بسازيد و او را در آتش افكنيد(97)در حق او به مكر و حيله متوسل شدند و ما آنها را خوار گردانيديم(98)

     سوره مباركه صافات، آيات 94 تا 98

                                                                                                          نوشته شده در 12 اردیبهشت 1386

قسمت (1)

به نام خداوند بخشنده مهربان

 

مقدمه:

ابراهيم علیه السلام نزد پيروان اديان سه ‏گانه "يهود ، مسيحيت و اسلام" داراى جايگاهى والاست. نام او پيوسته همراه با احترام و قداست و شكوه و جلال برده مى ‏شود. وى از پيامبران اولوالعزم الهى بوده و در راه دعوت به پرستش خدا و يگانگى او و راه عقيده ‏اى كه بدان ايمان آورده بود، تلاش و مبارزه كرد.

سراسر زندگى آن حضرت، كوشش و فداكارى در راه پروردگار خود بود. وى از جنبه اخلاص و فداكارى در راه عشق به خدا، الگويى زنده براى همه آيندگان بود. چنانكه جايگاه والا و برجسته آن حضرت، نهفته در مقام ابوالأنبيايى وى بود و آن چنان است كه هيچ كس بدان پايه نمى ‏رسد."هر كتاب آسمانى كه بر هر يك از پيامبران ِ پس از ابراهيم علیه السلام نازل مى ‏شد، آن پيامبر از نسل و يا از پيروان آن حضرت بود".

( ابن كثير، البدايه والنهايه، جلد‏1، صفحه‏167)

 

حضرت ابراهيم علیه السلام دو پسر به نام ‏هاى "اسماعيل" و "اسحاق" داشت كه خداوند آنها را به پيامبرى برگزيد. نسب شناسان بر اين عقيده ‏اند كه نسب رسول خدا صل الله عليه و آله و سلم به "عدنان بن أدد" مى ‏رسد و نسب "عدنان" به "اسماعيل ‏بن ابراهيم" ختم مى ‏شود.

(تاريخ طبرى، جلد 1، صفحه‏221 )

 

قرآن، حضرت ابراهيم علیه السلام را "پدر اعـراب" خوانده، آنجا كه خداى سبحـان مؤمنين عرب را مـورد خطاب قرار داده و مى ‏فرمايد:

وَما جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِى الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ مِلَّةَ أَبِيكُمْ إِبْراهِيمَ هُوَ سَمّاكُمُ المُسْلِمِينَ مِنْ قَبْلُ (78)
خداوند در دين بر شما مشقّت و رنج ننهاده ‏[و آيين اسلام‏] مانند آيين پدرتان ابراهيم است. هم ‏او شما را قبلاً مسلمان ناميد

سوره مباركه حج؛ آيه 78

 

اما "اسحاق"، داراى فرزندى به نام "يعقوب" شد كه لقب او "اسرائيل" است و ساير نسل‏ هاى بنى ‏اسرائيل، منتسب به او هستند كه در ميان آنها بسيارى از پيامبران وجود دارند كه آخرين اينان حضرت عيسى عليه السلام است.

آنگونه كه انجيل بيان كرده، عيسى علیه السلام به پيروان خود فرمود:

إبراهيمُ أبُوكم اِبتَهَجَ حتّى‏ يَرى‏ يَومي فَرأى‏ وَ فَرِحَ

 ابراهيم پدر شماست، او مسرور بود كه امروزِ مرا ببيند و ديد و شادمان گشت

   انجيل يوحنا، 8، 56

 

قرآن كريم از ابراهيم علیه السلام به عنوان پدر پيامبرانى كه پس از او آمدند، ياد كرده ‏است آنجا كه فرمود:

وَ وَهَبْنا لَهُ إِسْحقَ وَ يَعْقُوبَ كُلّاً هَدَيْنا وَ نُوحاً هَدَيْنا مِنْ قَبْلُ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِهِ داوُدَ وَ سُلَيْمانَ وَ أَيُّوبَ و َيُوسُفَ وَ موُسى‏ وَ هرُونَ وَ كَذلِكَ نَجْزِى المُحْسِنِينَ (84) وَ َزَكَرِيّا وَ يَحْيى‏ وَ عِيسى‏ وَ إِلْياسَ كُلٌّ مِنَ الصّالِحِينَ (85) وَ إِسْماعِيلَ وَ الْيَسَعَ وَ يُونُسَ وَ لُوطاً وَكُلّاً فَضَّلْنا عَلىَ العالَمِينَ (86)

و ما به ابراهيم ، اسحاق و يعقوب را عطا كرديم و همه را به راه راست رهنمون شديم و نوح را نيز پيش از ابراهيم و نيز فرزندانش داود و سليمان و ايّوب و يوسف و موسى و هارون را هدايت كرديم و اين چنين نكوكاران را پاداش خواهيم داد(84) زكريّا و يحيى و عيسى و الياس همه از نيكوكارانند(85) و نيز اسماعيل و يسع و يونس و لوط از نيكان بوده و همه آنها را بر جهانيان برترى داديم(86)

سوره مباركه انعام؛ آيات 84 تا 86

 

از اين آيه شريفه روشن مى ‏گردد كه ابراهيم عليه السلام نياى يهوديان و مسيحيان و مسلمانان است و پيامبران اين اديان سه‏ گانه از حيث نسب از يك تبار بوده و يك هدف را دنبال مى ‏كرده ‏اند و آن عبارت بوده از: عمل به دستورات الهى كه بر آنها فرو فرستاده شده و قبل از هر چيز دستوراتى كه به پرستش خداى يگانه دعوت مى ‏كرده است.

 

محل زندگي ابراهيم عليه السلام

اگر بين آنچه در "سفر پيدايش" تورات آمده و بين آنچه باستان‏ شناسان كشف كرده ‏اند، مقايسه كنيم، به دست مى ‏آيد كه دوران حضرت ابراهيم عليه السلام - چنانكه ساليانى قبل چنين تصوّر مى ‏رفت - به هزاره دوم قبل از ميلاد مسيح عليه السلام برنمى ‏گردد، بلكه به قرن نوزدهم و يا بهتر بگوييم به قرن هفدهم [قبل از ميلاد] برمى ‏گردد.

شهر "اوركلدانى" محل پرورش و نشو و نماى ابراهيم عليه السلام بود كه امروزه به "مُغير" معروف است و بين نهرهاى دجله و فرات در دشت سمت جنوب واقع شده است. طبق آنچه از "سفر پيدايش" برمى ‏آيد، ابراهيم عليه السلام با پدرش به نزديكى شهر "حاران" در دورترين نقطه غربى بين النهرين كوچ كردند. منابع تاريخى عربى مانند "تاريخ طبرى"، زادگاه ابراهيم عليه السلام را شهر "بابِل" مى ‏داند. ياقوت حَمَوى در كتاب "معجم البلدان ، بابل" ، سرزمين بابِل را اين گونه توصيف مى‏ كند كه بين دجله و فرات واقع شده و همان منطقه ‏اى است كه به آن "سواد" گفته مى ‏شود.

ولادت ابراهيم عليه السلام نيز در دوران "نمرود بن كنعان بن كوش" بوده است. تاريخ ، ثابت كرده زمانى كه ابراهيم عليه السلام در عراق مى ‏زيست، در عراق تمدن بابِل، حكمفرما بوده‏ است.

 

مردوك!

بابِليان، خدايان زيادى داشتند.به اين ترتيب كه هر شهرى خدايى داشت كه نگاهبان آن بود، و شهرهاى بزرگ و روستاها، خدايان كوچك‏ ترى داشتند كه آنها را پرستيده و بدانان اظهار علاقه مى ‏كردند. هر چند به طور رسمى، همه در مقابل خداى بزرگ‏ترشان كُرنِش مى‏ كردند، ولى پس از آنكه روشن شد خدايان كوچك، جلوه و يا صفات خدايانِ بزرگ‏ترند، رفته رفته تعداد خدايان اندك شد و بدين سان "مردوك" عنوان خداى بابِل را، كه بزرگِ خدايان بابِل بود، گرفت.

 

آغاز دعوت ابراهيم عليه السلام

پادشاهان، نياز شديدى به آمرزش و بخشش خدايان داشتند، از اين رو براى آنها پرستش گاه و معبد ساخته و اثاثيه و خوراك و شراب برايشان تهيه مى ‏كردند. در محيطى كه تعدّد خدايان بر آن حاكم بود و مجسّمه ‏هايى براى پرستش در آنها نصب ‏شده بود، خداوند، امر فوق‏ العاده مهم هدايت و ارشاد را به ابراهيم عليه السلام ارزانى داشت. آن حضرت با نظر صائب خويش و وحى پروردگارش دريافت كه خداوند، يكتا بوده و هم اوست كه حاكم بر اين جهان هستى است. به همين منظور تصميم گرفت به هدايت قوم خود قيام نموده و آنها را از قيد و بند خرافات برهاند. از اين رو، باب پند و اندرز را برايشان گشود و آنها را از وضعيتى كه در آن به سر مى ‏بردند نهى كرد.

اين ماجرا را قرآن برايمان چنين بازگو مى ‏كند:

وَلَقَدْ آتَيْنا إِبْراهِيمَ رُشْدَهُ مِنْ قَبْلُ وَكُنّا بِهِ عالِمِينَ (51) إِذ قالَ لِأَبِيهِ وَقَوْمِهِ ما هذِهِ التَّماثِيلُ الَّتِى أَنْتُمْ لَها عاكِفُونَ (52) قالُوا وَجَدْنا آباءَنا لَها عابِدِينَ (53) قالَ لَقَدْ كُنْتُمْ أَنْتُمْ وَآباؤُكُمْ فِى ضَلالٍ مُبِينٍ (54)قالُوا أَجِئْتَنا بِالْحَقِّ أَمْ أَنْتَ مِنَ اللّاعِبِينَ (55) قالَ بَلْ رَبُّكُمْ رَبُّ السَّمواتِ وَالأَرضِ الَّذِى فَطَرَ هُنَّ وَ أَنَا عَلى‏ ذلِكُمْ مِنَ الشّاهِدِينَ (56)

ما پيش از اين ابراهيم را كاملاً به رشد و كمال خود رسانيديم و به شايستگى او بر اين مقام آگاهى داشتيم (51) هنگامى كه به پدر (عمويش) و قوم خود گفت: اين مجسّمه‏ هاى بى ‏روح و بُت ‏هاى بى ‏اثر چيست كه شما خود را در اسارت پرستش آنها قرار داده ‏ايد (52) به ابراهيم پاسخ دادند: پدرانمــان اين بُت ‏ها را مى ‏پرستيدند (53) ابـراهيـم گفت:شمـا و پدرانتــان سخت در گمراهى هستيد (۵۴) آنها به ابراهيم گفتند: آيا تو دليلى بر حقانيّت خود دارى يا ما را به بازى گرفته ‏اى؟ (55) وى پاسخ داد: خداى شما، همان خدايى است كه آفريننده زمين و آسمان است و من گواه بر اين امر هستم (56)       

سوره مباركه انبياء؛ آيات 51 تا 56

 

دليلى كه اين قوم براى پرستش بُت ‏ها مى ‏آوردند، اين بود كه پدرانشان بُت‏ ها را پرستش مى ‏كرده ‏اند و آنان از پدران خود پيروى كرده ‏اند و اين دليلى پوچ و واهى بود كه مُفسدان و تبهكاران در برابر مُصلحان و خيرانديشان اظهار مى ‏داشتند و اين دليل چقدر بى ‏محتوا بود كه به واسطه آن عقل و خِرد خويش را به بند كشيده و همانند چهارپايان، تسليم گذشتگان خود شده بودند.

ابراهيم عليه السلام خواست قوم خود را از پرستش بُت‏ ها و اعتقادات خرافى و افسانه‏ اى كه در پى ‏داشت آزاد سازد و آنها را به اوج حقيقت، يعنى پرستش خداى يگانه كه لزوماً هر فردى بايد در پى آن باشد، رهنمون گردد.

اين موضوعى بود كه ابراهيم عليه السلام قوم خود را بدان مخاطب ساخت:

قالَ أَفَرَأَيْتُمْ ما كُنْتُمْ تَعْبُدُونَ(75) أَنْتُمْ وَآباؤُكُمُ الأَقْدَمُونَ(76) فَإِنَّهُمْ عَدُوٌّ لِى إِلّا رَبَّ العالَمِينَ (77) الَّذِى خَلَقَنِى فَهُوَ يَهْدِينِ(78)وَالَّذِى هُـوَ يُطْعِمُنِى وَ يَسْقِينِ(79)وَ إِذا مَرِضْتُ فَهُـوَ يَشْفِينِ(80)وَالَّذِى يُمِيتُنِى ثُمَّ يُحْيِينِ(81) وَالَّذِى أَطْمَعُ أَنْ يَغْفِرَ لِى خَطِيئَتِى يَوْمَ الدِّينِ(82)  

گفت:آيـــا ديديد (ايـن) چيزهــايى را كـــه پيوستـه پرستش مى ‏كـرديـد (75) شمــا و پـدران پيــشين شمـا (۷۶) همه آنها دشمن من هستند ]و من دشمن آنها[، مگر پروردگار عالميان(77) همان كسى كه مرا آفريد، و پيوسته راهنمائيم مى ‏كند(78) و كسى كه مرا غذا مى ‏دهد و سيراب مى ‏نمايد (79) و هنگامى كه بيمار شوم مرا شفا مى ‏دهد(80)و كسى كه مرا مى ‏ميراند و سپس زنده مى ‏كند (81) و كسى كه اميد دارم گناهم را در روز جزا ببخشد(82)

         سوره مباركه شعراء؛ آيات 75 تا 82

 

اين عبارات نمودار ايمان ابراهيم عليه السلام است. ايمانى كه هر عضوى از اعضايش را تسليم خداى خويش ساخته است. ايمانى كه غم و اندوه را از دل زدوده و آرامش دل و سعادت را بدان ارزانى مى ‏دارد. ايمانى كه دل را از تسليم شدن به خرافات و پناه بردن به اوهام رهايى مى ‏بخشد. بنابراين، جز خدا - كه پروردگار جهانيان است - كسى روزى دهنده و شفا بخش و ميراننده و زنده كننده و بخشاينده گناهان نيست.

                                                                                                           نوشته شده در 11 اردیبهشت 1386

  « صفحه قبل                                                    صفحه اصلی                                                   صفحه بعد »